تصویر تبلیغاتی تصویر تبلیغاتی

خلاصه کتاب انسان در جستجوی معنا اثر ویکتور فرانکل

خلاصه کتاب انسان در جستجوی معنا اثر ویکتور فرانکل

کتاب انسان در جستجوی معنا در سال ۱۹۴۶ به چاپ نخست رسید، نویسنده این اثر ویکتور فرانکل، عصب شناس، روان پزشک است که به خاطر شاخه‌ی لوگو تراپی در علم روان‌شناسی شهرت بسیار زیادی دارد.

انسان‌ها از زمان‌های بسیار دور تا به امروز همواره به دنبال آگاهی بیشتر بوده است و برای این هدف تلاش‌های بسیاری انجام داده است، تلاش‌هایی که برای افراد مختلف بسیار متفاوت از دیگری می‌باشد.

اما مهم‌ترین مورد در این تلاش‌ها این است که به چه جهتی یا برای چه هدفی تلاش می‌کنید، بسیاری از افراد به دنبال چیزهایی که دوست دارند می‌روند، بسیاری دیگر استعدادهای خود را متوجه می‌شوند و تلاش می‌کنند.

کتاب انسان در جستجوی معنا برای همین اهداف می‌باشد، شما باید اهداف خود را بشناسید و برای رسیدن به آن‌ها تلاش کنید.

با ما در بخش معرفی کتاب متا راز همراه باشید با خلاصه کتاب انسان در جستجوی معنا اثر ویکتور فرانکل یکی از پرفروش ترین کتاب های جهان 

معرفی و خلاصه کتاب انسان در جستجوی معنا

کتاب انسان در جستجوی معنا یکی از بهترین نمونه‌ها در ژانر کتاب‌های روان‌شناسی می‌باشد، که می‌تواند می‌تواند شما را با شاخه‌ای جذاب به اسم “اگزیستانسیالیسم” یا هستی گرایی آشنا کند.

هستی گرایی مکتبی بسیار قدیمی است که افرادی که به آن معتقدند باور دارند زندگی بی معناست مگر وقتی افراد به آن معنا می‌دهند، اما بسیاری از افراد معنایی که باید به زندگی خود بدهند را فراموش می‌کند.

ویکتور فرانکل در این کتاب تلاشش را می‌کند تا به خواننده یاد بدهد به زندگی خود معنا و هدفی جدید دهد، این روش درمانی که امروزه توسط بسیاری از روان‌شناسان مورد استفاده قرار می‌گیرد لوگو تراپی نام دارد، روشی که توسط نویسنده این کتاب به وجود آمده است.

این کتاب پر از خاطرات نویسنده و قربانیان در اردوگاه کار اجباری آلمان نازی در زمان جنگ جهانی دوم می‌باشد.

ویکتور فرانکل در این کتاب به عنوان یک روان‌شناس به اهمیت بسیار زیاد پیدا کردن معنا برای زندگی در بدترین دوران زندگی می‌پردازد، همراه با گفتن خاطراتش از اردوگاه، تلاش می‌کند، تفکری جدید را برای یافتن معنای واقعی زندگی در شما به وجود می‌آورد.

کتاب انسان در جستجوی معنا تا سال مرگ فرانکل در سال ۱۹۹۷ حدود ۱۰ میلیون نسخه به تنها در آمریکا به فروش رسیده بود و به ۲۴ زبان زنده در جهان ترجمه شده بود.

“کسی که دلیلی برای زندگی کردن دارد، تقریباً می تواند هر راهی را تحمل کند.”

 

مقدمه کتاب انسان در جستجوی معنا

کتاب انسان در جستجوی معنا

این کتاب پر از خاطرات غمگینی از شرایط سخت زندگی در آن روزها می‌باشد، اما هدف نویسنده اصلاً نوشتن کتابی تاریخی از اردوگاه کار اجباری نازی‌ها نیست، بلکه او داستان را به صورت خطی از ورود تا پایان نمی‌گوید تا به مبحث درمانی کتاب توجه بیشتری شود.
نویسنده همچنین به جای نوشتن در مورد شخصیت‌های تأثیر گذار در اردوگاه به افراد معمولی در اردوگاه می‌پردازد.

در آن اردوگاه تنها افرادی می‌توانستند زنده باشد که حاضر بودند برای زنده ماندن هر کاری بکنند، هر چقدر هم آن کار وحشیانه باشد.

فرانکل ابتدا قصد داشت که کتابش را صورت ناشناس بنویسد، اما بعد متوجه شد که یک کتاب با نویسنده‌ای ناشناس کاری اشتباه است به همین دلیل تصمیم گرفت کتاب را با اسم خودش به چاپ به رسانده، کتابی که امروزه جزء کتاب‌های مشهور در حوزه‌ی روان‌شناسی می‌باشد.

سرگذشتی در اردوگاه کار اجباری

سرگذشتی در اردوگاه کار اجباری

زمانی که به آشویتس (بزرگ‌ترین اردوگاه کار اجباری آلمان نازی) رسیدند، همه وحشت کرده بودند، اما روز بعد، زندانیانی که از آنها استقبال می‌کنند که ظاهراً در وضعیت خوبی و سلامتی به سر می‌برند، فرانکل این حالت را “هذیان مهلت” در روان‌شناسی می‌داند؛ یعنی فردی که محکوم به مرگ است، دچار توهم می‌شود که ممکن است درست قبل از اعدام آزاد شود.

روز بعد زندانیان را به پیش نگهبانی بردند و آن نگهبان آنها را به راست و یا چپ هدایت می‌کرد، بعدها فرانکل متوجه شد افرادی که به سمت چپ می‌رفتند را اعدام می‌کردند.
آنهایی هم که به سمت راست فرستاده شدند، از جمله خود فرانکل، دارایی‌هایشان توسط نگهبانان غارت یا نابود شد.

در آن جا آزمایشات مختلفی را بر روی زندانیان انجام می‌دادند مثلاً اگر انسان ساعت‌ها بدون خواب یا در سرما بماند چه اتفاقی می‌افتد.
فرانک و زندانیان در حالتی بدی قرار داشتند و می‌خواستند کودکشی کنند، بعضی از زندانی‌ها به سمت سیم برق رفتند و خودشان را کشتند، فرانکل در آن جا به خود قول داد هیچ وقت این کار را نکند.

معنایابی اصلی مهم در کتاب

روان‌شناسان یک واکنش غیرعادی را در یک موقعیت غیرعادی کاملاً طبیعی می‌دانند، به همین دلیل بسیاری کسانی که در اردوگاه بودند به مرگ هم بندان خود کاملاً عادت کرده بودند، و به حالت بی تفاوتی رسیده بودند.

در ابتدا، زندانیان وقتی هم زندانیانشان را مورد ضرب و شتم قرار می‌دادند، سعی می‌کردند نگاه نکنند و از چیزهای کثیفی که رویشان می‌ریختند دور شوند ولی بعد از مدتی دیگر نسبت به همه چیز بی حس شده بودند و از هیچ واکنشی نسبت به وحشت و تحقیر شدن نداشتند، فرانکل هم یکی از این افراد بود.

زندانیان آن چنان بی تفاوت شدند که حتی به ضرب و شتم خود توسط نگهبانان هم بی تفاوت بودند، به نظر فر او زندانیان در آن جا باید نسبت به وضعیت خود بی تفاوت باشند، زیرا این بی تفاوتی به آنها کمک می‌کرد تا زنده بمانند.

در حالی که سایر زندانیان به طور مکرر از غذایی که می‌خواستند بخورند صحبت می‌کردند، نه به این دلیل که به خوردن غذای خوب اهمیت می‌دادند، بلکه به این دلیل که در ثانیه‌ای که غذا داشتند، به آن فکر نمی‌کردند و رویای آن را نداشتند.

گرسنگی زندانیان همچنین باعث شده بود که احساسات جنسی آن‌ها از بین برود، در آن اردوگاه کم پیش می‌آمد که زندانی ای از خواب به دلیلی جز گرسنگی بیدار شود.

معمولاً بحث زندانیان بر سر دین و سیاست بود، البته بحث‌های سیاسی معمولاً تنها شایعاتی بود که منبعی نداشت، اما مذهب در بین زندانیان بسیار مهم بود و بعضی از آن‌ها در هر شرایطی به نیایش می‌پرداختند.

یک روز، در حالی که به سمت یک محل کار خود در اردوگاه می‌رفت، یکی از زندانیان به او گفت که ای کاش همسرش می‌توانست او را ببیند که چطور سخت کار می‌کند.

در آن لحظه، فرانکل همسرش که زیباتر از همیشه برای او به نظر می‌رسد را تصور می‌کند و می‌گوید “عشق نهایی و عالی‌ترین معنایی است که مرد می‌تواند آرزو کند”

پویایی اندیشه‌ای

جملاتی از کتاب انسان در جستجوی معنا
خاطرات گذشته پناهگاهی برای زندانیان بود و آنها اغلب در ذهن خود به خاطرات زندگی قبل از اردوگاه خود فرار می‌کردند، زیبایی آن فکرها دلیلی بر این بود که زندگی آنها معنا دارد.

در حالی که در اردوگاه‌ها هنر کم اجرا می‌شد، بسیاری از زندانیان باوجوداینکه باید برای آن از غذای خود بزنند اما به امید که کمی خندیدن در آن شرکت کردند، یک بار وقتی فرانکل یک قطعه موسیقی زیبا شنید، نه به خاطر آهنگ، بلکه به یاد همسرش که تولدش بود، گریه کرد.

تلاش برای دیدن شوخ طبعی در چیزهای مختلف، بخش ضروری از “هنر زندگی” است، نویسنده می‌گوید: درد مثل گاز است، هر اتاقی را پر می‌کند، مهم نیست که اتاق چقدر بزرگ باشد.

آن‌ها را از اردوگاه آشویتس جا به جا کردند، و به اردوگاهی دیگر بردند، روز اولی که فرانکل به آن جا رسیده بود از این که این اردوگاه اتاقک گاز ندارد، خوشحال بودند حتی با این که تمام شب آنها را مجبور بودند در محوطه باز باشند باز هم از این که از آن اردوگاه خارج شده بودند خوشحال بودند و خود را خوش شانس می‌دانستند که در اردوگاه بهتری هستند.

او این احساس را به عنوان «شادی منفی» توصیف می‌کند، آنها واقعاً خوشحال نبودند، خوشحال بودند که اتفاق بدتری برایشان نیفتاده است.

فرانکل می‌گوید سال‌ها بعد عکسی از زندانیان اردوگاه کار اجباری دید که از روی تخت به عکاس خیره شده بودند، فردی که کنارش بود از آن عکس وحشت کرد، اما فرانکل نمی‌توانست واکنش او را درک کند، این تصویر به جای ایجاد وحشت، او را به فکر بهترین دورانش در اردوگاه انداخت.

خلأ وجودی

در آن اردوگاه به فرانکل پیشنهاد شد به عنوان پزشک در بخش بیمارها داوطلب شود، دوست‌های او به او می‌گویند که ممکن است آنجا به خاطر بیماری‌های مصری بمیرد، اما او کار پزشکی را به کار سخت در سرمای اردوگاه ترجیح می‌داد و قبول کرد زیرا کار پزشکی به زندگی‌اش معنا می‌داد.

زندانیان آنجا احساس می‌کردند که چیزی جز “بازیچه سرنوشت” نیستند، در آن جا به او پیشنهاد شد تا نامش را از زندانیان کمپ خارج کنند، اما او قبول نکرد قرار شد او و بیماران را به کمپی دیگر ببرند، او قبل از رفتنش وصیت خود را به دوستش گفت و از از او خواست که وصیتش را حفظ کند چون فکر می‌کند ممکن است در کمپ جدید بمیرد.

فرانکل و بیماران را به یک کمپ استراحت مناسب و خوب برده می‌شوند بردند و چند ماه بعد متوجه می‌شود اردوگاه قبلی دچار قحطی شده است و برخی از زندانیان به آدم‌خواری روی آورده‌اند.

فرانکل و بعضی از دوستانش موقعیت را برای فرار مناسب دیدند ولی او در آن جا هم وطنی اتریشی را دید که در وضع خوبی به سر نمی‌برد و تصمیم می‌گیرد در آن جا بماند.

او در شب آخری که در آن جا بود نیز فرصت فرار داشت ولی در ناگهان کامیونی از صلیب سرخ به آن جا رسید که او را از فرار منصرف کرد، همان شب اما یک نگهبان نازی به آنجا رفت و چند نفر از افراد را برای مبادله با اسیرها در سوئیس با خود برد، آن نگهبان بسیار دوستانه به نظر می‌رسید و فرانکل و دوستش از این که قبول نکرد آن‌ها را ببرد ناراحت بودند.

فرانکل بعداً فهمید که همه کسانی که با نگهبان رفتند به اردوگاه جدیدی برده شدند بودند و در آن جا سوزانده شدند.

نویسنده می‌گوید که در حالی که بی تفاوتی در میان زندانیان یک مکانیسم دفاعی بود، دلایل دیگری نیز داشت، کمبود خواب و غذا به این بی‌تفاوت بودن کمک می‌کرد، و همچنین “عقده حقارت” که بیشتر زندانیان از آن رنج می‌بردند.

معنای رنج

فرانکل در حین خدمت به عنوان پزشک، مسئول اطمینان از اینکه کلبه بیمار از نظر تمیزی بازرسی می‌شود، بود. با این حال، نظافت معمولاً رعایت نمی‌شد.

فرانکل به خواننده می‌گوید که توصیف او از وضعیت روانی زندانیان اردوگاه کار اجباری ممکن است خواننده را به این باور برساند که انسان‌ها کاملاً توسط محیط اطراف خود تعیین می‌شوند اما این طور نیست حتی در وحشتناک‌ترین شرایط ممکن، انسان می‌تواند مقدار آزادی داشته باشد، زیرا”تنها چیزی که نمی‌توان از افراد گرفت، توانایی او در انتخاب واکنش او در هر موقعیتی است.”

فرانکل در اردوگاه‌ها مرتباً به جمله‌ای از داستایوفسکی (نویسنده مشهور روسی) فکر می‌کرد “فقط از یک چیز می‌ترسم، لایق رنج‌هایم نباشم”.

فرانکل مصمم بود تا رنج خود را فرصتی برای اعمال آخرین آزادی خودش در نظر بگیرد، بعد از آن رنج برای معنادار کردن زندگی برایش تبدیل به یک “دستاورد” شد.

“اگر در زندگی معنایی وجود دارد، باید در رنج نیز معنایی وجود داشته باشد.”

نویسنده در ادامه می‌گوید که چون همه رنج را درک می‌کنند، همه این فرصت را دارند که زندگی معناداری بسازند. برای مثال، کسانی که بیماری‌های لاعلاج دارند، فرصت مشابهی با افراد درون اردوگاه دارند که انتخاب کنند چگونه به امکان مرگ خود دارند واکنش نشان دهند.

 

مسائل مافوق بیماری

فرانکل در ادامه توضیح می‌دهد که از نظر روان‌شناسی، زندگی در کمپ‌ها را می‌توان به عنوان ” وجود محدودیتی نامعلوم” نام گذاری کرد، به این معنی که فرد همراه این خطر زندگی می‌کند که ممکن است هر لحظه کشته شود.

اندیشیدن به گذشته به بسیاری از زندانیان کمک کرد تا از فکر زندگی اردوگاه وحشتناک فرار کنند اما کسانی که اکثر وقت خود را را صرف زندگی در گذشته‌شان کردند، زمان حال را از دست می‌دهند و در نتیجه فرصت‌ها برای یافتن یک زندگی معنادار را از دست خواهند داد.

 

فرانکل به خواننده می‌گوید که هر تلاشی برای مقابله با تأثیرات اردوگاه‌ها باید حول محور دادن امید به آینده به زندانیان می‌بود، او زمانی در اوایل ورود به آن جا از فکر کردن به شکلی که باید بند کفش‌هایش را ببندد هم خسته شده بود، اما احساس کرد فکر تجربیات او می‌تواند به نفع زندانیان باشد و می‌خواهد در آن جا خدماتی در مورد روان‌شناسی به زندانیان ارائه دهد، این هدفی بود که باعث شد او با آن شرایط کنار بیاید.

در آن اردوگاه‌ها میزان مرگ و میر بین عید کریسمس و سال نو بیشتر از هر زمان دیگری بود، فرانکل این را به صورت یک نظریه به این صورت در کتابش می‌آورد.

“احتمالاً به این دلیل بود که افراد امیدوار بودند برای تعطیلات در خانه باشند و وقتی متوجه شدند که چنین چیزی اتفاق نمی‌افتد، تسلیم مرگ می‌شدند.”

گذرایی زندگی

فرانکل در ادامه می‌گوید که هر فردی سرنوشت منحصر به فردی دارد و از این نظر آن را با دیگری مقایسه کرد اما به از این موضوع مطمئن است که برای هر مشکلی “تنها یک پاسخ درست” وجود دارد.

هر فردی وظیفه دارد دردش را بپذیرد، به جای این که از آن فرار کند، فرانکل دو بار توانست افراد را از خودکشی در آن اردوگاه منصرف کند و به آن‌ها برای پیدا کردن معنای زندگی کمک کند، یکی از آن معناها در زندگی یکی از آن افراد زندگی دخترش بود و برای مرد دیگر کامل کردن انتشارات علمی فرد بود، آن‌ها وقتی که متوجه شدند فقط خودشان می‌توانند به این اهداف را به آخر برسانند احساس ارزشمند بودند کردند.

فرانکل در ادامه می‌نویسد که عشق می‌تواند به فرد کمک کند تا درد را تحمل کند، زیرا زمانی که فرد عاشق است، نسبت به دیگری غیر از خود مسئول است.

در ادامه فرانکل سعی می‌کرد برای یافتن معنایی برای زندگی به زندانیان دیگر کمک کند.

او روزی به زندانیان گفت: ناامیدی چیزی از شأن و معنای مبارزه کم نمی‌کند؛ او می‌دانست که بسیاری از آنها قبل از آزاد شدن خواهند مرد، اما معتقد بود که این مرگ‌های آن‌ها معنادار (هدف‌دار) خواهد بود.

او همواره به زندانیان می‌گفت که کسی در هستی، چه خدا باشد، چه همسر یا فرزندانشان، امیدوار است که آنها به جای تسلیم شدن در برابر بی تفاوتی، همراه با غرور درد می‌برند و آنها را تشویق کرد که مرگ خود را فداکاری ببینند که در آن معنایی برای زندگی پیدا کنند.

عصبیّت‌های قومی

در این بخش فرانکل به زندانیان می‌پردازد و به این می‌پردازد که چطور این نگهبانان این قدر بی رحم بودند.

برخی از نگهبانان کاملاً دچار سادیست (نوعی اختلال که فرد از درد دیگران لذت می‌برد) بودند و نیازی نیست رفتار این دسته را توضیح دهیم.

اما بسیاری از نگهبانان افرادی معمولی بودند که حساسیتشان نسبت به ظلم به دلیل قرار گرفتن در آن کاهش یافته بود، این افراد خودشان در اعمال شکنجه شرکت نمی‌کردند یا مثلاً اینکه زندانی را از حق گرم کردن دستان خود برای دیدن زجر کشیدن او، محروم می‌کردند، اما هیچ کاری نیز در صورت وقوع این کار توسط کسی دیگر انجام نمی‌دادند، حتی بعضی از این افراد با زندانیان همدردی کردند.

فرانکل می‌گوید که دو انسان در این دنیا وجود دارد، انسان‌های شایسته و انسان‌های ناشایست، اما هیچ گروه پاکی وجود ندارد و این موضوع در مورد نگهبانان و زندانیان صدق می‌کند.

ایمان روانپزشکی

فرانکل سپس در مورد زندگی پس از اردوگاه می‌گوید: آنها پس از مدت‌ها به آزادی رسیده بودند این کلمه برای آنها معنی خود را از دست داده بود.

زندانیان در راه خروج از اردوگاه از میدانی عبور کردند، اما هیچ کدام چیزی از زیبایی میدان متوجه نشدند، تمام آنها توانایی احساس رضایت و خوشحالی را از دست داده بودند و باید آن را به آرامی دوباره یاد می‌گرفتند.

اصطلاح روان‌شناختی برای چیزی که برایشان اتفاق افتاده بود ” مسخ شخصیتی “است که در آن همه چیز رؤیایی و خیالی برایشان به نظر می‌رسید.

چند روز پس از آزادی، فرانکل در یک مزرعه قدم زد و به آسمان نگاه کرد. به زانو افتاد و فکر کرد

“از زندان تنگ خود خداوند را صدا زدم و او در آزادی دعای مرا اجابت کرد” و بعد او می‌نویسد که در آن جا شروع به سفری سمت انسان شدن دوباره او بود.

زندانیان بعد از آن نتوانستند به سادگی به زندگی جدید خود پا بگذارند زیرا رهایی بسیار سریع از فشارهای روحی و جسمی می‌تواند خطرناک باشد.

زمانی که زندانیان آزاد شدند بعضی از آنها به دنبال راهی برای انتقام بودند و می‌خواستند از نازی‌ها انتقام بگیرند اما فرانکل تمام تلاشش را کرد تا این افراد را از این چرخه خشونت بیرون بکشد.

به علاوه این زندانیان زمانی که به خانه رسیدند، با خانواده‌ای روبرو می‌شدند که هرچند که در آن اردوگاه‌ها نبودند اما آنان نیز صدمه‌های روحی مختلفی از جنگ را تجربه کرده‌اند.

این افراد همچنین معتقد بودند تا زمانی که در آن اردوگاه هستند تنها زنده‌اند و زندگی ای نمی‌کنند، آن‌ها هیچ انتظاری نداشتند که ممکن است بعد از اردوگاه نیز خوشحال نباشند و این باعث سرخوردگی بزرگی در آن‌ها می‌شد، سرخوردگی ای که فرانکل معتقد بود روان‌شناسان باید کمک کنند تا بر آن‌ها غلبه نکند.

جملاتی از کتاب انسان در جستجوی معنا

• انسان هرگز به سوی رفتار اخلاقی رانده نمی‌شود. بلکه این انسان است که اراده می‌کند و تصمیم می‌گیرد که رفتاری شایسته و سزاوار باید داشته باشد؛ او این کار را برای خشنودی انگیزه‌ی اخلاقی خود و رضایت و آسودگی وجدان خویش انجام نمی‌دهد. بلکه آن را به خاطر علت و دلیلی انجام می‌دهد که بدان پایبند و معتقد است یا به خاطر کسی که دوستش دارد و یا خدایی که وی را می‌پرستد.

• زندگی فرصتی است طلایی که به انسان امکان می‌دهد تا کاملاً از آن بهره‌برداری کند. درواقع زندگی در هر فرصت گره‌ای به دست انسان می‌سپارد که باید آن را گشود.

• در میان ما هنوز افراد ساده‌دلی بودند که از زندانیان مجرب و کارکشته‌ای که برای کمک آمده بودند می‌پرسیدند: آیا ممکن است حلقه‌ی ازدواج یا یک نشان یا چیزی را که خوشبختی می‌آورد داشته باشند یا نه؟ هنوز هیچ‌کس این حقیقت را درک نکرده بود که سرانجام همه چیزمان را از ما خواهند گرفت.

• اکنون اگر کسی از ما در مورد مفهوم و حقیقت گفتار داستایوفسکی بپرسد که می‌گفت: «آدمیزاد موجودی است که می‌تواند به همه چیز خو بگیرد» می‌گوییم: «آری ولی نپرسید چطور.»

• اکثر اسرا وقتی در کنار هم کار می‌کردند و کسی متوجه آن‌ها نبود از غذا صحبت می‌کردند و از یکدیگر می‌پرسیدند که چه نوع غذایی را بیشتر دوست دارند و پس از آن دستور غذاهایی را که می‌توانستند بپزند با یکدیگر رد و بدل می‌کردند و صورت غذای روز آزادی و زمانی که دوباره گرد هم آیند را مرور می‌کردند.

• اگر همه چیز را از انسان بگیرد باز هم حتی اگر یک لحظه و یک دم هم که شده می‌تواند خوشبخت باشد و آن زمانی است که به محبوب خویش بیندیشد.

• زندگی اجباری درون اجتماع ممکن است به گریز انسان از آن اجتماع حتی اگر شده برای چند دقیقه بینجامد، زیرا در چنین اجتماعی همه‌ی حواس‌ها متوجه کرداری است که هر انسانی در هر لحظه انجام می‌دهد.

• به خوبی آشکار است که خنده بیش از هر چیز دیگری می‌تواند انسان را از شرایط نابسامان و دشوار موجود جدا کرده و به او برای ایستادگی در برابر سختی‌ها و زشتی‌ها موجود نیرو ببخشد هرچند برای زمانی تنها به طول چند لحظه.

• معنای زندگی از فرد به فرد روزبه‌روز ساعت به ساعت در تغییر و دگردیسی است؛ مهم آن است که معنای زندگی موضوعی عمومی و همیشگی نیست بلکه هر فرد باید معنا و هدف زندگی خود را در هر لحظه‌ی معین و لحظات مختلف دریابد.

• آنچه در زندگی واقعاً گذران است امکانات و توانایی‌هاست.

نویسنده کتاب ویکتور فرانکل

ویکتور امیل فرانکل متولد سال ۱۹۰۵ در کشور اتریش می‌باشد، او یکی از مشهورترین و بزرگ‌ترین روانپزشکان تاریخ می‌باشد، که شاخه‌ی مهمی از روان‌شناسی امروزی به نام لوگو تراپی را به وجود آورده است، شاخه‌ای را که جستجو برای معنای زندگی را مانند یک نیروی انگیزشی مهم در انسان‌ها می‌داند.

ویکتور فرانکل یکی بازماندگان، واقعه هولوکاست در جنگ جهانی دومی بود، اما در این واقعه همسر، پدر، مادر و برادرش را از دست داد.

فرانکل تا زمان مرگ خود در سال ۱۹۹۷، ۳۹ کتاب نوشت که در میان آن‌ها کتاب به انسان در جستجوی معنا مشهورترین و پرفروش‌ترین کتاب او می‌باشد.

کتاب انسان در جستجوی معنا خاطرات ویکتور فرانکل، را در جنگ چهانی دوم به شکلی روان‌شناسانه بیان می‌کند و درس‌های بسیاری برای پیدا کردن معنای زندگی خود به ما می‌دهد.

مریم رضایی

نقش: نویسنده

مهم نیست که انسان چه اندازه می داند، چه چیز کسب کرده و چگونه پرورش یافته، مهم این است که دانسته خود را چگونه بکار می برد

4 1 رای
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Sagmini

کتاب بی مانندی هست
داستان واقعی یک پزشک یهودی در ارودگاه کار اجباری نازی های آلمان بوده که واقعا چیزهای مفیدی رو بهت یاد میده

کپی رایت 2024 متا راز
تمامی حقوق وب سایت متعلق به متا راز می باشد.
Whatsapp
1
0
دیدگاه شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x